سفارش تبلیغ
صبا ویژن
tanhaeiiiiiii:((
نوشته شده در تاریخ 91/11/4 ساعت 4:10 ع توسط fereshteh falahati


مرد نصفه شبی در حالی که خیلی مست بود به خونه اومد..
تعادلش رو از دست میده و دستش به گلدان سفالی ای که زنش خیلی دوسش داشته میخوره و گلدان میشکنه...
همونجا پخش زمین میشه و خوابش میبره.. زن اونو کنار میکشه و شیشه خرده ها رو جمع می کنه..
صبح مرد از خواب بیدار میشه و یاد اتفاق دیشب می افته .. داشت تو دلش دعا میکرد که بحث و دعوایی رخ نده که چشمش به یه نامه افتاد که رو در یخچال بود..
زن:عشق من صبحانه مورد علاقه ات روی میز آمادست.. من برای درست کردن ناهار مورد علاقه ات باید صبح زود به خرید میرفتم.. زود برمیگردم پیشت عشق من..!!
مرد درحالی که از تعجب خشکش زده یود، از پسرش پرسید دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟؟
پسرش گفت: دیشب وقتی مامان تورو به تختخواب برد تا لباسها و کفشهایت را درآورد، تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی:
""هــــی خانوووووم، تنهاااااام بذار، به من دست نزن، من ازدواج کردم...."""







  پیام رسان 
+ خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه … میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !

+ مدادم خشک شد ،مثل احساسم ،دیگر وجودم خالیست برای پرکردن ،پرکردن دفتری که عمر ی همدم اسرار من بود،خسته شدم از اینکه هر چه نوشتم و خواند ونفهمید،‌ یه روزی تنها امدم،تنها ماندم و تنها خواهم رفت،نمیدانم روزگار بهانه ای دستم خواهد داد برای بازگشتی دو باره یا نه اما با همه خاطرات از خاطره سازان خداحافظی میکنم،خسته شدم از روزگار از حرفهای پر ازتکرار از....

+ salam khoobin?eftekhar ashnaei midin???




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ